کیارش جانکیارش جان، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره
ریحانهریحانه، تا این لحظه: 7 سال و 6 ماه و 13 روز سن داره

کیارش و ریحانه عشقهای من

یک روز بارانی

خدایا ممنون به خاطر این رحمت بزرگ که داری از اسمون می باری خدایا ممنون به خاطر بارون قشنگت که می باره و هوای شهرمون تمییز می شه تا نی نی های کوچولومون راحت تر نفس بکشن خدایا ممنون به‌خاطر اینکه باز هم حواست به ماها هست باز هم دستومونو می گیری باز هم تنها مون نمی زاری اگر چه ما خیلی وقتها از یاد می بریمت چقدر خوبه که تو هستی چقدر ................. وقتی دارم فکر می کنم به مشکل دوستای گلم که این چند وقته داغون شدن وقتی می خونم تو کلوبمون که یه فرشته افتاده گوشه بیمارستان ............... میگم که چقدر خوبه که تو هستی تا تکیه گاه اونا باشی و به بودن توه که بنده های بیچاره ات کمر راست می کنن تو این همه درد و گرفتاری و مشکلات با تو قبول کر...
30 بهمن 1392

چهار دندون همزمان

سلام عزیز مامانی بمیرم که این چند روزه همش تب داری آخه چهار تا دندون خوشگل داری همزمان در میاری خیلی اذیت شدی این چند روز جمعه شب که بابایی رفت اراک تب خیلی شدیدی داشتی می خواستم به بابایی زنگ بزنم برگرده ولی دلم نیومد اونم بره تو استرس شیاف برات زدمو نشستم بالای سرت قربونت برم که نا نداشتی نگام کنی چند باری بیدار شدی و بد جور زدی زیر گریه .......... دلم برات کباب شد خدا رو شکر بعد دو ساعت یه کم تبت پایین اومد ولی روز شنبه ای هم کلا حال نداشتی صبح بردمت دکتر گفت که گوشات مشکلی نداره و فقط گلوت یه کم التهاب داره تا عصر که بابایی بیاد حال نداشتی بابا که اومد خدا رو شکر تو هم بهتر شدی ولی همچنان هیچی نمی خوردی صبح هم همش بی حال بود...
30 بهمن 1392

سه تا عکس از گل پسری

جیگر مامانی این روزها داره تو هوای الوده نفس میکشه هوای شهرمون خیلی خیلی کثیف شده و برای نی نی های نازنینی مثل کیارش  خیلی مضره ولی وقی چاره ای نیست مجبوری تو هوای آلوده هم نفس بکشی مامانی خیلی خودشو ملامت می کنه ولی چه کنم چاره ای ندارم عزیزم تنبل پسرم هنوز حرف زدن بلد نیست بغیر از بابا و دالی هیچی نمی تونه بگه اونم اگه ما خودمونو بکشیم شاید بگی اون روزی که مهد ها تطیل بود با مامانی اومده بودی سرکار این عکسها رو هم خاله آفرین ازت گرفته اون عکس با درخت رو هم رفته بودیم مرکز خرید لاله اونجا ازت گرفتیم اینم بچه‌گی های شهریار اینم پسرم با درخت کریسمس ...
30 بهمن 1392

باز هم سرما خوردگی پسرک

پسرک نازنین من باز هم سرما خورد قصه تکراری سرما خوردگی پسرک ما باز هم شروع شده بمیرم برات که این دماغت هم شده باعث دردسرت .... نفست که بالا نمی اد مامانی دلش برات می سوزه ولی چه کنم پسرک چاره ای ندارم ولی خیلی نامردی وقتی بابایی جونتو می بینی ها از خود بیخود میشی انگار همون کیارش بد عنق و بد اخلاق نبودی خب شکر خدا تو این روزهای سخت به داد بابایی رسیدی  خدا رو شکر که هستی پسرکم
30 بهمن 1392

این روزهای پسرک

پسرک عزیز من بعد از یه سرما خوردگی مزخرفی که یکی دو هفته ای درگیرش بود نمی دونم از کجا دچار یه بیماری دیگه شد یه ویروس لعنتی که افتاده به جون پسرکم این چهار روز اب شد پسرک .... چهارشنبه ای که خاله فافا اومده بود خونمون و مامانی خوشحال بود وسط بگو و بخند یهو دیدیم پسرک هر چی خورده بود بالا آورد بمیرم برای پسری طفلی تا نصفه های شب همش داشت بالا می اورد دیگه شیر هم نمی تونست بخوره بی رمق و بی حال شده بود نصف شب با بابایی بردیمش بیمارستان خانم دکتر مهربون گفت باید سرم بخوری و یه آمپول هم برای تهوعت زد به پاهای کوچولوت ............قربونت برم که کلی گریه کردی  اومدیم خونه و شما یه کم حالت بهتر شد اگرچه چیزی نمی خوردی ولی باز هر از گاهی یه لبخند...
30 بهمن 1392

راه رفتن پسرك

پسرك ممن ديگه راه ميره تازه گي ها ماماني براش از اين كفشهاي سوتي براش خريده وقتي با اونا راه ميره و صداش در مياد يه ذوقي مي كنه كه نگو فقط به خودش نگاه مي كنه يه كم راه ميره بعد وايميسته هي خيره ميشه به اين ور و اونور اون وقته  كه ماماني باز باي برت داره تو بغلش و با هم ديگه راه بريم گاز گرفتن هات هم كه خيلي زياد شده هر كي رو مي بيني حمله مي كني بهش تا يه گاز نگيري ولش نمي كني ديشب صورت بابابيي رو همچين گاز گرفتي جيغ مي زد بيا و ببين دلم خنك شد پسرك خخخخخخخخخخخخخخخ بعدا ميام دوباره برات مي نويسم عزيزماماني امروز تو ني ني سايت خاله الهام يه خبر از يكي از بچه ها گذاشته بود كه فرشته كوچولو پر كشيده بود پيش خدا خيلي دل ماماني گرفت ...
30 بهمن 1392

نهمین دندان کیارش

سلام بر گل پسر مامانی بالاخره بعد از کلی اذیتی که شدی جونه دندون نهمت هم سر و کله اش پیدا شد چهارشنبه شب بود که مامانی انگشتشو داد دهن شما تا گاز بگیری و یه کم تسکسن درد دندونت بشه که دید بعععلللههههه یکی از دندونهای خوشگلت (دندون اسیاب بالایی )‌جوونه زده و مامانی چقدر خوشحال شد که شما یه نفس راحت می کشی  و اذیت دندونت کمتر میشه اما کمتر نشد که هیچ پنج شنبه و جمعه کلا تب داشتی اشتهات و هم از دست داده بودی و هیچی نمی خوردی ولی از دیشب یه کم بهتر شدی ........... صبح هم خیلی خواب الود بودی که اوردمت مهد به سارا جون هم سپردم که امروز بیشتر مراقبت باشه کیف جدیدی هم که مامانی برات خریده بود رو برداشتی امروز یه کیف ابی قشنگ .......... هوا ...
30 بهمن 1392

باز هم عکس

بالاخره بعد از اینکه بلوگفا جان دچار مشکل شد دیگه اومدیم این وبلاگ پسری و عکسهای خوشگلت رو اینجا گذاشتم ایشاا... خاله جون ها هم ببین و خوششون بیاد ...
20 بهمن 1392
1